اعترافات جالب:))

اعترافات جالب:))

اعترافات احمقانه

عماد راشدی : کلاس سوم ابتدایی بعد از خوندن درس ” برادران رایت ” ، یه روز که هیچکی خونمون نبود مغزم رو بکار انداختم رفتم رو پشت بوم و یه موتور کولر آبی به خودم بستم و دوتا کارتن پهن گرفتم دستم و از رو پشت بوم پریدم پایین ! واسه خونوادم نامه خدافظی گذاشته بودم مقصدم هم آبادان بود !
انصافا ! عین مومیاییا رفتم تو گچ 

 

 

 

 

عاطفه : بچه بودم تازه کامپیوتر خریده بودیم ، داداشم هم کلی وارد بود . گفت :
من پسورد میذارم تو نتونی بری فضولی کنی و همه چی رو به گند بکشی !
پسورد رو زد . منم بلند خندیدم و گفتم ههههههه هههههه من که رمز رو دیدم !
گفت : بگو چیه ؟
گفتم ۶ تا ستااااااااره ( ****** )

 

 

 

 

سحر کاظمی : عتراف میکنم که تا هفته پیش به کاکتوسهای توی راهرو آب میدادم . . .
تازه بعد از چند ماه فهمیدم که مصنوعی ان ! 

 

 

 

 

ناشناس : یادمه وقتی بچه بودم و خودمو خیس می کردم به صورت ناخوداگاه صبح زود پا میشدم و ساعتها مکان مورد نظر رو باد میزدم تا خشک بشه و کسی نفهمه ! 

 

 

 

 

ناشناس : بچه که بودم برای اولین بار داشتم با دخترخالم دومینو بازی می کردم ، بازی رو بلد بودم ولی نمی دونستم شرایط برنده چیه ، هی یواشکی بین بازی از مهره های وسط برای خودم برمی داشتم که ماله من زیاد شه . آخر بازی فهمیدم کسی که مهره هاش زودتر تموم شه برندس !!!
ای ضد حال بود ! 

 

 

 

نسرین : اعتراف میکنم که کلاس چهارم بودم ( مامور کلاس بودم ) آخرهفته امتحان علوم داشتیم ، قسمت بالایی میز معلممون شکسته بود و خیلی راحت میشد برگه های امتحانو کش رفت ،خلاصه با کلی مراقبت برگه امتحانو که خانوممون برا تکثیر گذاشته بود برداشتیم بردیم خونه ، غروبش دوستم اومد ببره که اونم تا شب بخونه امااا . . . فردا یادش رفت که برگه ای که برا تکثیر آماده شده بود و بیاره با خودش مدرسه تا بذاریم سرجاش 

 

 

 

پریسا : بچه که بودم شنیده بودم گربه هفت تا جون داره . وقتی کارتون تام و جری پخش میشد و تام همش تا مرز مردن میرفت منم میشمردم که ببینم تا چند بار زنده میمونه اما اون تا بیست سی بار زنده میموند ! خیلی بیشتر از هفت بار !
منم همش در عجب بودم که چرا اینقدر جون سخته و نمیمیره !
هیچ وقت با یه دل راحت نتونستنم تام وجری ببینم . 

 

 

پسر : دبیرستان که بودیم کلاس جغرافیا معلم درس داد بعد گفت یه کم بخونین الان می پرسم ! از شانس من یکیش من بودم سوال ها رو خوب جواب دادم و جو گیر شدم آخرش اومد درباره یه بیابونی که تو استرالیاست پرسید منم توضیح دادم آخرش گفت اسمت چیه ؟ تا نمره بده ! معلمه تازه کار بود و مثل معتادها ناجور گفت من حالی شدم اسمش چیه ؟ ( اسم بیابونه ) ؟ گفتم ویکتوریا ! کل کلاس ترکید از خنده ! 

 

 

 

 

هانی : وقتی ۱۰ سالم بود و همه از بیماری های مختلف حرف میزدن ، منم میخواستم عرض اندامی کرده باشم ! یهو بلند تو جمع گفتم منم یه سری پام تبخال زده 

 

 

فائزه : اعتراف میکنم ۶ سالم که بود خواهرم ۱ اردک بهم داد و گفت اااگه شستیش خواستی خشکش کنی سشوارو از فاصله ی خیلییییییی زیاد بگیر که خشک شه !!
متم شستمشو خیلی شیک سشوارو چسبوندم بهش ! 
اردک بیچاره عین گل پژمرده شد !!!!! 
هنوزم که ۹ سال میگذره عذاب وجدان دارم. 

 

 

نیما : دیروز تو پارک نشسته بودم یه مادرو دختر با یه دخترکوچولو صندلی روبروم نشسته بودن ، بعد چند لحظه دیدم اینا نگاهشون به منه و یکم نیششون بازه ! یدفه دختر کوچولوهه اومد پیش من ! بهم گفت عموجون ! منم با اینکه تاحالا سی چهل بار عمو شدم ! اما نمیدونم چرا این عموجون گفتن دختره خیلی بهم چسبید ! بغلش گرفتم یه بوسش کردم و با لبخند گفتم جونم عموجون ؟ دختره با خنده : عمو مامانم میگه شما زیپ شلوارتون بازه ه ه ه !!!! 

 

 

ریحانه : اعتراف احمقانه زیاد دارم ! اولیشم اینه که به شلغم میگفتم مامانه جعفر . هر کاری کردن از سرم بیفته نیفتاد تا اینکه بزرگتر شدم !

 

ریحانه : دوست مادرم زنگ زد سعی کردم خیلی مودبانه صحبت کنم آخرش گفتم : ببخشید به مادرم بگم کی مزاحم شده ؟ 

 

 

ریحانه : اعتراف میکنم اول دبستان که بودم یه دوست داشتم به اسم مینا که ترک بود . من تند تند مداد قرمزش رو مینداختم زمین اون میگفت مداد گرمزم رو بده منم هر هر میخندیدم .
خباثت کودکانه بود .
ممنون . فکر خوبی بود اعترافات احمقانه

 

 

سمانه اسکندری : اعتراف میکنم بچه که بودم با پول تو جیبی هام میرفتم از دکه روزنامه کیهان میخریدم ، بعد توی پمپ بنزین سر کوچه به همون قیمت میفروختم ، مامان بیچاره ام هم دائما در حال جمع کردن من از تو پمپ بنزین بود ، الهی بمیرم براش که پیر شد از دست این کارهای من 

 

 

سحر : اعتراف میکنم اولین باری که یه چک و بهم دادن که ببرم بانک نقد کنم ، بعد ازینکه کارمند بانک پول و داد ، قیافه حق به جانب گرفتم گفتم چک و فراموش کردین بدینا !!! 


نظرات شما عزیزان:

خودش
ساعت0:07---9 ارديبهشت 1393
صبح از خونه زدم بیرون ، دیدم گوشیم نیست





از یه بنده خدایی گوشی گرفتم





زنگ زدم خونه پرسیدم گوشی من تو خونه ست؟





گفتن حالا میگردیم خبر میدیم





یهو دیدم گوشیم داره از اعماق کیفم زنگ میخوره





پیداش کردم دیدم از خونه زنگ میزنن





میگم: بله؟





میگن: الو سلام؛میگماااا گوشیت تو خونه نیستااا؛ بگرد پیداش کن !




خودش
ساعت0:06---9 ارديبهشت 1393
صبح از خونه زدم بیرون ، دیدم گوشیم نیست

از یه بنده خدایی گوشی گرفتم

زنگ زدم خونه پرسیدم گوشی من تو خونه ست؟

گفتن حالا میگردیم خبر میدیم

یهو دیدم گوشیم داره از اعماق کیفم زنگ میخوره

پیداش کردم دیدم از خونه زنگ میزنن

میگم: بله؟

میگن: الو سلام؛میگماااا گوشیت تو خونه نیستااا؛ بگرد پیداش کن !


عشق2طرفه
ساعت17:30---24 فروردين 1393
خخخخ دمت گرررم همشون قشنگ بون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]