قحطی عشق!
برو ادامه...
ادامه مطلب
جون من این همه زحمت کشیدم برو ادامه مطلب بخون آورین
-موسی مندلسون، فیلسوف آلمانی یهودی و پدربزرگ موسیقیدان برجسته فلیکس مندلسون، انسانی زشت و عجیبالخلقه بود. قدی بسیار كوتاه و قوزی بدشكل بر پشت داشت.
|
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"
جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است."
شیوانا پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"
اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.
روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست.
روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار بيکار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.
جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»
مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت:
«اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»
كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»
نکته مديريتي:
برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند.. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفتای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که...
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کردهای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اوردهای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شدهام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
من که از این مسئله چیزی نفهمیدم.
هر کی میدونه بسم الله...
آمبولانس از زیر پنجره اتاقتان می گذرد و شما كه تحمل شنیدن صدا را ندارید فورا پنجره را می بندید.
اینكه شما می توانید از هر صدایی كه برایتان خوشایند نیست به راحتی دوری كنید نعمت بزرگی است چون بعضی ها متاسفانه نمی توانند از صداهایی كه در گوششان وجود دارد دوری كنند چون صداها از داخل مغزشان است.گرفتن گوشها كمكی به آنها نمی كند و اعصابشان همواره ..........
ღ♥ღ
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم .
دوستای عزیزم سلام از اینکه وبلاگ منو برای دیدن انتخاب کردید متشکرم! بعداز این هر روز قرار نکته هایی رو از کتاب نکته های کوچک زندگی از آقای" اچ جکسون براون "براتون بزارم
حتما"بخونید
الهی به مردان در خانه ات به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر زنان نشینند و سبزی نمایند پاک
..............................
عشق براي تمام عمر
پيرمردي صبح زود از خانهاش خارج شد.. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد. عابراني كه رد ميشدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند........
اجي مجي لا ترجي
يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت.......
يادآوري قوانين مورفي تسکين دهنده بدبياري ها و بدشانسي
هاست. قانون مورفي درسال 1949 در پايگاه نيروي هوايي
ادوارز شکل گرفت. مورفي مهندس هوافضا بود که روييک
پروژه کار مي کرد. در يکي از سخت ترين آزمايشهاي پروژه
يک تکنسين خنگ تمامسيم ها را برعکس وصل کرد و آزمايش
خراب شد. مورفي درباره اين تکنسين گفت: "اگهيه راه براي
خراب کردن چيزي وجود داشته باشه او همون يه راه رو پيدا
مي کنه" و اين اولين قانون مورفي بود. در ابتدا در فرهنگ
فني مهندسين رواج پيدا کرد وبعد به فرهنگ عامه راه پيدا
کرد. بعداً قوانين ديگري هم بعد از کسب رتبه لازماز
بنياد مورفي در زمره قوانين اصلي قرار گرفتند.
حالا قوانين مورفي وقوانين استنباط شده از آن:
سال 1230
مرد: دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمی شم...
زن: آقا حالا یه غلطی کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...
مرد: بلند خندیده؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. نخیر نمی شه باید بکشمش...
لحظه زیبای آشنایی مان را در صفحه تقویم محصور خواهم کرد ای زمین ایست!دیگر به دور خورشید نگرد تا محنت فراق به دورم نگردد.... بهار خاکزاد
گريه نکن
شيطونی نکن
دست تو دماغت نکن
تو شلوارت پیپی نکن
مامانت رو اذيّت نکن
روی ديوار نقاشی نکن
انگشتت رو تو پريز برق نکن
دمپايی بابا رو پات نکن
به خورشيد نگاه نکن
شبها تو جات جيش نکن
تو کمد مامان فضولی نکن
با اون پسر بیتربيته بازی نکن
اسباببازیها رو تو دهنت نکن
زير دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن
1.مردی را گفتند:پسرت را به تو شباهتی نباشد،گفت:اگر همسایگان باری مارا رها کنند،فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتاد!
2.کسی مردی را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا میروی گفت:به نماز جمعه گفت:ای نادان اینک سه شنبه باشد گفت:اگر این خرشنبه هم به مسجد رساند نیکبخت باشم.!
در تصویر زیر پنج شكل براى شما مشخص شده است و شما باید با كشف ارتباط منطقى بین این تصاویر شكل ششم را حدس بزنید. سعی کنید فکر کنید و تا زمانی که پاسخ را ننوشتید به پاسخ نگاه نکنید.
قبل از اینکه خودتون حل نکردیدجوابو نبینید!
سلامی به گرمی نان و تنور
سلامی به یاران سنگ صبور
سلامی به دستان بی معرفت
به نزدیک یادان پیوسته دور
سلامی به مردان ایران زمین
دلیران،شجاعان،زنان غیور
سلامی به عشق وبه عاشق سلام
سلامی به راه بندان عقل وشعور
سلامی به گرد تمام جهان
به دوستان سلام وبه دشمن به زور