قحطی عشق!

برو ادامه...


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

قشنگ بخونید!

جون من این همه زحمت کشیدم برو ادامه مطلب بخون آورین


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

ههههههههههههههه!

اولين حس مادرم به من تهوع بود....


از بقيه هيچ انتظاري ندارم ... !!!

  Animated Gif Simbols (45) 

 

روباهه اومد پای درخت گفت : سلام زاغی ...

زاغی با دستش پنیرو چسبید و گفت : من عمرا به تو پنیر نمیدم !!

روباه گفت : یه عمره همتون اسیر شورای تالیف کتب درسی هستین ،
 
 وگرنه تا حالا کدوم خری دیده روباه پنیر بخوره !؟؟؟

ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

بالای خط مرغ پایین خط مرغ!!!!!!!!!!!!!

مردم دو دسته‌اند:
 زیر خط مرغ
و بالای خط مرغ

 
جا داره یادی کنیم از این تصنیف سیاسی-اجتماعی:
 مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه‌تر کن
  
جوری شده که ازین به بعد مردم
مرغ و گوشت رو مثل چای کیسه ای میندازن تو خورشت و در میارن, دوباره تو خورشت بعدی مصرف میکنن
 

ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

جککککککککککککککککککک!!

دختره بيني عمل ميكنه تا به چشم بياد !
پسره باشگاه بدنسازي ميره تا بتونه مخ بزنه ...
اما .... خدا وكيلي ،
چند بار شعورت رو عمل كردي تا رو فرم بياد ... !!!؟؟؟
 بدو ادامه مطلب...

ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

خیلی باحاله برو ادامه مطلب!

هنوزم که هنوزه ، هستند کسایی که وقتی میخوای بری بیرون
میـپـرسن: ” کجا !؟“
و بلافاصله بعد از شنیدن جواب ” میــــرم بیرون“
از جانب شما قانع شده و به آرامش خاصی میرسند  !
.
خدایا
آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم ، تقدیر من است
یا تقصیر من !؟
.

ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

داستان عشق و موسی مندلسون!!!


:)) laughing:)) laughing:)) laughing:)) laughing:)) laughing:)) laughing


 


-موسی مندلسون، فیلسوف آلمانی یهودی و پدربزرگ موسیقی‌دان برجسته فلیکس مندلسون، انسانی زشت و عجیب‌الخلقه بود. قدی بسیار كوتاه و قوزی بدشكل بر پشت داشت.
 
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.
 
زمانی كه قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده كند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساری پرسید:
- آیا می دانید كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی كه هنوز به كف اتاق نگاه می كرد گفت:
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامی كه من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:
«همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا كن»
فرمتژه سرش را بلند كرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداكار موسی مندلسون بود.
 
نتيجه اخلاقي1:
راست است كه دخترها از گوش خر مي شوند و پسر ها از چشم


نتیجه اخلاقی2:

ای تو روح هرچی مرد قالتاقه
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

اگه میشد چی میشد!

اگر میشد چی میشد !!!!

 
مطالب خنده دار, طنز خنده دار, حراست دانشگاه
 
فکرشو بکن اگر میشد چی میشد!!!!!؟؟؟؟

همسر دلخواهت رو از بین گزینه های موجود دانلود کنی؟

چشم و مغز و قلبمون یه جلسه تشکیل بدن تکلیفشونو با ما روشن کنن.

شب خواب ببینی که یک ماه داری میری سر کار ،صبح که بیدار شدی حقوقشو بگیری.

پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن ، میومدن چربی های اضافه بدنمون رو می مکیدن.

آخر شبها رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه.

... موهات"فر"باشه ، روش پیتزا بپزی

بوق زدن ممنوع باشه ماشینتو بذاری رو ویبره.

زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی یه ماشین می خوام.

رادیو رو روی یه موج سه متری تنظیم می کردی می رفتی موج سواری.

ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب.

تو مطب نفر قبل از تو که ميره تو اطاق دکتر، بري در بزني بگي زود باش.

حراست دانشگاه دم در با دقت نگات کنه ، اشکالای آرایشیتو بگه ، برات درسش کنه.لوازم آرایش بهت قرض بده ، یادت بده چجور آرایشی بهت میاد ...؟

هر پشه ای وارد خونه ات بشه در جا تبدیل شه به یه تراول 50 تومنی !؟

تو باغچه خونه ت درخت پیتزا داشتی !؟

توی کُشتی حریفتو خاک کنی یه فاتحه هم بخونی بری.

رو مانیتورت مگس بشینه، با موس بگیریش، بندازیش تو ریسایکل بین !؟

با پرگار مثلث بکشی!؟

تو گوگل سرچ می کردی "نیمه گم شده ی من" عکساشو واست می آورد راحت پیداش می کردی!!!؟

شامپو ضدِ شوره بخوری ، دلشوره هات تموم بشه...؟

روی رادیو، تور بکشی بشه رادیاتور.

یکم از هوای اطراف وایرلستو بکنی توی کیسه. هر وقت اینترنت نداشتی یه سیم بندازی توش استفاده کنی.

درخت خرما و گردو رو پیوند بزنی. خرما گردوئی بده !؟

رگ قلبت بگیره به جای اینکه بالون بزنن پاراگلایدر بزنن.

 واسه کاردستی مدرسه یه ساختمون هشت طبقه ی 32 واحدی اسکلت فلزی ببری.

یه دختر رو برات نشون کنند با سنگ بزنیش.

بری مکه به جای سنگ زدن به شیطون یه چاقو در بیاری بکنی تو شکمش خیال همه رو راحت کنی..
 
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

داستان 4برادر و هدیه شان به مادر!

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند.
اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن.
اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم … دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه.
من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه .
این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا” تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم.
مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.
پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه .
من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم.
مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .
هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم.
این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم
ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم
 
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

معنای دوم عشق...

روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"

جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است."

شیوانا پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.

عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"

اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.

روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست.

 
 
[ پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

مدیریت جالب!

 روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار بيکار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.

جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»

مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت:
«اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»

جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»

كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»

نکته مديريتي:
برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند.. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

این چهار جمله شما را تکان نمی دهد...؟

 زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت‌ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که...
افتان و خیزان راه می‌رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

مسئله ریاضی!

 من که از این مسئله چیزی نفهمیدم.

هر کی میدونه بسم الله...

 

[ پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

چرا گوش زنگ میزند؟

آمبولانس از زیر پنجره اتاقتان می گذرد و شما كه تحمل شنیدن صدا را ندارید فورا پنجره را می بندید.
اینكه شما می توانید از هر صدایی كه برایتان خوشایند نیست به راحتی دوری كنید نعمت بزرگی است چون بعضی ها متاسفانه نمی توانند از صداهایی كه در گوششان وجود دارد دوری كنند چون صداها از داخل مغزشان است.گرفتن گوشها كمكی به آنها نمی كند و اعصابشان همواره ..........




ادامه مطلب
[ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

مطلب ارسالی ازnazi

ღ♥ღ
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم .

[ 13 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

نکته های کوچک زندگی.........

دوستای عزیزم سلام از اینکه وبلاگ منو برای دیدن انتخاب کردید متشکرم! بعداز این  هر روز قرار نکته هایی رو از کتاب نکته های کوچک زندگی از آقای" اچ جکسون براون "براتون بزارم

حتما"بخونید


ادامه مطلب
[ سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

اختراعات و اکتشافات تاریخی

مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه اختراع شد....!
زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد...!

ادامه مطلب
[ شنبه 30 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

دوست داری با کلاس باشی؟

اگه شما ذاتا"انسان با کلاسی هستید که هیچ!!!!در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید.شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست مطالب زیر با اندکی قیافه موجه بیان کنید...

ادامه مطلب
[ جمعه 29 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

عشق هرگز نمی میرد...

جیم وقتی شش سالش بود عاشق اسپایدرمن شد، وقتی دوازده ساله شد عاشق بت من شد. وقتی هجده ساله شد عاشق آنجلینا جولی شد، وقتی 24 ساله شد مدتی را با گابریلا دختر مکزیکی همکلاسی دانشگاهش گذراند، اما نتوانست عاشقش بشود، چون گابریلا از مسابقات ان بی ای متنفر بود. وقتی سی سالش شد هر روز دنبال پایان نامه دانشگاهش بود و به همین دلیل با فیبی کتابدار دانشکده دوست شد. بعد از پنج سال که با هم زندگی کردند فیبی ترکش کرد، چون از این زندگی خسته شده بود. جیم تازه احساس می کرد که عاشق فیبی شده است، شب از دوری فیبی شدیدا افسرده شد و مست کرد و به خانه آمد. وقتی وارد خانه شد، دید فیبی بازگشته و جلوی خانه خوابش برده است. آنها با هم ازدواج کردند و در حال حاضر چهار فرزند دارند. .....

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

زن ذلیلان

الهی به مردان در خانه ات                       به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنان که با امر زنان                       نشینند و سبزی نمایند پاک

..............................


ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

کاریکاتورهای دیدنی


ادامه مطلب
[ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

نی نی

نظرتون راجع به این نی نی خوشگله چیه؟

[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

عشق براي تمام عمر.... و.....اجي مجي لا ترجي

عشق براي تمام عمر


پيرمردي صبح زود از خانه‌اش خارج شد.. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد. عابراني كه رد مي‌شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند........

اجي مجي لا ترجي



يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت.......


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

قوانین مورفی ،حتما بخونید...

يادآوري قوانين مورفي تسکين دهنده بدبياري ها و بدشانسي
هاست. قانون مورفي درسال 1949 در پايگاه نيروي هوايي
ادوارز شکل گرفت. مورفي مهندس هوافضا بود که روييک
پروژه کار مي کرد. در يکي از سخت ترين آزمايشهاي پروژه
يک تکنسين خنگ تمامسيم ها را برعکس وصل کرد و آزمايش
خراب شد. مورفي درباره اين تکنسين گفت: "اگهيه راه براي
خراب کردن چيزي وجود داشته باشه او همون يه راه رو پيدا
مي کنه" و اين اولين قانون مورفي بود. در ابتدا در فرهنگ
فني مهندسين رواج پيدا کرد وبعد به فرهنگ عامه راه پيدا
کرد. بعداً قوانين ديگري هم بعد از کسب رتبه لازماز
بنياد مورفي در زمره قوانين اصلي قرار گرفتند.
حالا قوانين مورفي وقوانين استنباط شده از آن:


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

دعوای دخترو پدر

سال 1230
مرد: دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمی شم...
زن: آقا حالا یه غلطی کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...
مرد: بلند خندیده؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. نخیر نمی شه باید بکشمش...


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

لحظه آشنایی

لحظه زیبای آشنایی مان را

در صفحه تقویم محصور خواهم کرد

ای زمین ایست!دیگر به دور خورشید نگرد

تا محنت فراق به دورم نگردد....

بهار خاکزاد

[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

شش سال اول زندگی

گريه نکن
شيطونی نکن
دست تو دماغت نکن
تو شلوارت پی‌پی نکن
مامانت رو اذيّت نکن
روی ديوار نقاشی نکن
انگشتت رو تو پريز برق نکن
دمپايی بابا رو پات نکن
به خورشيد نگاه نکن
شبها تو جات جيش نکن
تو کمد مامان فضولی نکن
با اون پسر بی‌تربيته بازی نکن
اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن
زير دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

حکایت هایی از عبید زاکانی

 

1.مردی را گفتند:پسرت را به تو شباهتی نباشد،گفت:اگر همسایگان باری مارا رها کنند،فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتاد!

2.کسی مردی را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا میروی گفت:به نماز جمعه گفت:ای نادان اینک سه شنبه باشد گفت:اگر این خرشنبه هم به مسجد رساند نیکبخت باشم.!


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

یک تست هوش جالب

در تصویر زیر پنج شكل براى شما مشخص شده است و شما باید با كشف ارتباط  منطقى بین این تصاویر شكل ششم را حدس بزنید. سعی کنید فکر کنید و تا زمانی که پاسخ را ننوشتید به پاسخ نگاه نکنید.

  تست هوش

قبل از اینکه خودتون حل نکردیدجوابو نبینید!


ادامه مطلب
[ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]

سلام

 
 

سلامی به گرمی نان و تنور

                                     سلامی به یاران سنگ صبور

سلامی به دستان بی معرفت

                                     به نزدیک یادان پیوسته دور

سلامی به مردان  ایران زمین

                                    دلیران،شجاعان،زنان غیور

سلامی به عشق وبه عاشق سلام

                                    سلامی به راه بندان عقل وشعور

سلامی  به  گرد  تمام  جهان

                                   به دوستان سلام وبه دشمن به زور

                                                                                                     

[ جمعه 22 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ panti ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 20 21 22 23 24 ... 28 صفحه بعد